میراث عشق مامان و بابا

لبخند خدا شامل حالمون شد ...

1393/3/1 19:07
نویسنده : افسونگر سبز
147 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم فدای تو بشم

سال نو مبارک

سال 93 من و بابایی تصمیم گرفتیم  به این دنیا دعوتت کنیم و تو بدت نیومد و سریع دعوت ما رو قبول کردی ...باورم نمیشد بعد این همه سال جلوگیری همون ماه اول جواب بده ...قربون توبرم ...

صبح 28 اردیبهشت آزمایش خون دادم و ساعت 4عصر من و بابائی رفتیم جواب آزمایش گرفتیم ...قبل از این که جواب بگیرم قلبم خیلی تند میزد ! با این که بی بی چک زده بودم و +بود ! حین بی بی چک زدن من و بابائی باهم و کنار هم بودیم و فیلم گرفتیم ... باورم نمیشد ! اشک تو چشام جمع شد !دستم میلرزید !قبل رفتن به آزمایشگاه و بعد گرفتن جواب بابائی ازم فیلم گرفت ! داشتم میرفتم طرف ماشین بابائی یک ماشین رد شد و من حواسم نبود و ندیدم ! ماشین بوق طولانی به نشانه اعتراض سرداد ! معذرت خواهی کردم ! اشک میریختم! بابائی میگفت :چی شده ! نگران شد ! نمی تونستم حرف بزنم ! به زور گفتم :باورم نمیشه ! ترسید ! فکر کرد جواب منفی بود تو ذوقم خورد و دارم گریه میکنم !

من و بابائی نماز شکر خوندیم برای وجودت ...

هنوز هیچی معلوم نبود بابائی می اومد خونه به شما سلام میداد و شکم مامانی می بوسید !!! همش با خودم میگفتم اگر این ماه باردار نشم خیلی تو ذوق بابائی میخوره !!! با این که هر دو آماده بودیم و به خودمون آمادگی دادیم که ممکنه تا یک سال طول بکشه !!!

روز پدر  هدیه روز پدر به بابائی دادی ...بابائی خیلی خوشحاله و در پوست خود نمیگنجه ...

بابائی همش منو مجبور به خوردن چیزهای مقوی میکنه ...برام چیزهای خوب و خوشمزه و مقوی میخره !! اینترنت سرچ میکنه و مطالعه میکنه !!فدای هر دوی شما بشم ...فدای کودکم بشم که ثمره ی عشقمونه ...دوست دارم مواظب خودت باش ...بوس محکم ...

 

خدایا هزاران بار شکرت که اولین بار ناامیدمون نکردی ...

امیدوارم بنده ی خوب و مادر و پدر خوبی باشیم ...

ان شاالله روزی همه اونایی بشه که چشم انتظار نی نی هستند ...

الهی آمین ...

پسندها (2)

نظرات (0)