میراث عشق مامان و بابا

اولین حس ناب ...

1393/5/22 12:55
نویسنده : افسونگر سبز
307 بازدید
اشتراک گذاری

18مرداد صبح نمیدونم چه ساعتی بود هوا تاریک بود زیر قفسه سینه کمی درد احساس کردم و بیدار شدم !!! جابه جا شدم و بهتر شدم ... !!!  بعد مدتی اولین تکون های نی نی عزیزم حس کردم !!! عزیز دل مامان ...خیلی حس خوبی بود کلی نازش کردم و قربون صدقه ش رفتم ...

صبح به بابائی گفتم نی نی تکون خورد و کامل حسش کردم ...بابائی گفت :چرا منو بیدار نکردی ؟!  گفتم در اون حد نبود متوجه بشی ! تکون خورد لگد نزد ! فقط خودم متوجه میشم !

خیلی حس زیبائی بود ... خدایا قسمت همه اونایی که آرزو دارند بفرما ...

میگن وقتی مادر در خوابه معمولا جنین بیداره و وقتی در حال حرکت هستی جنین به طور معمول میخوابد !!!

بند دلم ، عشق دوم من، دار و ندار من یعنی بیدار بودی و مامانی از خواب بیدار کردی !!! شیطون بلا ...به کی رفتی ...نه بابائی شیطون بوده نه مامانی ...فدای تو بشم ...

 

20مرداد به کلاس فیزیولوژیک در بیمارستان رفتم ...2جلسه کلاس برای همسر به عنوان همراه برگزار میشه آموزش لازم داده میشه و اگر همسر شرکت کنه می تونه داخل اتاق زایمان بالای سر زنش باشه و حتی می تونه بند ناف پدر نوزاد ببره !!! همسر دلش میخواد داخل اتاق زایمان باشه ولی میگه دل ندارم ببینم ازت خون میره !!! کلا با دیدن خون مشکل داره !!!خیلی حساسه !!! نمیدونم ...تا خدا چی بخواد ...

امروز واکسن کزاز زدم و خیلی دستم درد میکنه ...

پی نوشت : این روزها بابائی زل میزنه به من و نگام میکنه !!! میگه کیف میکنم می بینمت ...تصور این که مامان  و بابا میشیم مهربونترش میکنه...با نی نی صحبت میکنه و میگه شیطون بلا چه هیکلی برای مامانی درست کردی !!!چه بچه قوی دارم !!! بابائی عجیب از این هیکل (باتغییرات)من خوشش میاد ...نی نی داره ابراز وجود میکنه و خودی نشون میده و شکمم بالا اومده ...عزیزدلم عاشقتم ...بوس محکم و آبدار با فشار...

پسندها (1)

نظرات (1)

پیشی و میشی
23 مرداد 93 10:08
ای جانم،خاله به قربوووونش میتونم تصور کنم که چه حس قشنگیه... دوست جونم،بیشتر بیا بنویس،از حال و هوای این روزات...هم واسه خودت خاطره میشه هم ما از تجربیاتت استفاده میکنیم
افسونگر سبز
پاسخ
قربونت عزیزم ایشالا به وقتش روزی شما بشه وقت ندارم ...درگیر جمع کردن اسباب و وسایل خونه هستم ...ایشالا سرفرصت جبران میکنم